پارت۹[عشق یهویی]
وقتی از خواب پاشدم دیدم داخل یک اتاقم روی یک تخت دراز کشیدم خواستم از روی تخت بلند بشم شکمم درد گرفت و یک جیغ بلند کشیدم و شروع به گریه کردم شکمم زیادی درد میکرد نمیدونستم باید چیکار کنم
ویو تهیونگ
صدای یه داد خیلی بلند شنیدم سریع از جام بلند شدم رو به سمت اتاق دختره رفتم در اتاق رو باز کردم داشت گریه میکرد ناراحت شدم ولی تویی چهرم نشون ندادم
تهیونگ: چت شده
ا/ت: ش.شکمم د.درد م.میکنه
تهیونگ: وایسا برم قرص هاتو بیارم
ا/ت: ب.باش
رفتم پایین قرص هارو پیدا نمیکردم عصبی شده بودم خدمتکار مرخصی گرفته بود یونگیو جونکوک هم خونه نبودن بعد از ۱۰ دقیقه بلاخره پیداش کردم رفتم بالا
تهیونگ: دهنتو باز کن
ا/ت: چرا
تهیونگ: قرصو بزارم دهنت
ا/ت:دهنمو باز کردم قرص رو گذاشت دهنم آب وداد دستم قرص رو خوردم بعد از چند مین خوب شدم
تهیونگ: بهتر شدی
ا/ت: اره میشه یه سوال بپرسم
تهیونگ: بپرس
ا/ت: چرا منو آوردید اینجا؟
تهیونگ: چون پدرت ۲۰ ملیون دلار از ما گرفت ولی وقت زمانی باید پس میداد نداد و الان گمو گور شده
ا/ت: من وقتی ۶ سالم بود پدرم رو از دست دادم( بغض)
تهیونگ: خودت بیشتر از این خسته نکن دختر جون بگو دیگه ( جدی )
ا/ت: اصلا چرا نمیرید خونم شناسنامه من رو بیارید ببنید دروغ میگم یانه
تهیونگ: آبرو هاشو بالا داد و گفت مطمئنی
ا/ت: اره
تهیونگ: باشه
زنگ زدم به یکی از بادیگارد ها و گفتم که برن خونه اون دختره شناسمه شو بیارید
بادیگارد: چشم
چند ساعت گذشت و اون دختره یواش و اروم که من نفهمم گریه میکرد جونکوک و یونگی برگشتن
جونکوک: چرا شناسنامه شو خاستی
تهیونگ: لازم دارم
جونکوک: چرا (جدی)
تهیونگ: بعدا میگم
ا/ت: اغای تهیوووووووونگ
تهیونگ: صدام زد ( تعجب)
رفتم بالا سریع در اتاق رو باز کردم داشت با تمام قدرت گریه میکرد
ا/ت: درد هق دارم هق
تهیونگ: نمیدونستم چیکار کنم برا همین رفتم کنارش نشستم و با دستم شروع کردم به ماساژ دادن شکمش نمیدونم چرا هیچوقت دلم به حال هیچکس نمی سوخت ولی نمیدونم چرا خود به خود رفتم شکمش رو ماساژ بدم
یونگی اومد داخل..................
شرت ها ۱۵ تا لایک
و۵ تا کامنت 😁
دوستون داااااااااااااارم🖇️💜
ویو تهیونگ
صدای یه داد خیلی بلند شنیدم سریع از جام بلند شدم رو به سمت اتاق دختره رفتم در اتاق رو باز کردم داشت گریه میکرد ناراحت شدم ولی تویی چهرم نشون ندادم
تهیونگ: چت شده
ا/ت: ش.شکمم د.درد م.میکنه
تهیونگ: وایسا برم قرص هاتو بیارم
ا/ت: ب.باش
رفتم پایین قرص هارو پیدا نمیکردم عصبی شده بودم خدمتکار مرخصی گرفته بود یونگیو جونکوک هم خونه نبودن بعد از ۱۰ دقیقه بلاخره پیداش کردم رفتم بالا
تهیونگ: دهنتو باز کن
ا/ت: چرا
تهیونگ: قرصو بزارم دهنت
ا/ت:دهنمو باز کردم قرص رو گذاشت دهنم آب وداد دستم قرص رو خوردم بعد از چند مین خوب شدم
تهیونگ: بهتر شدی
ا/ت: اره میشه یه سوال بپرسم
تهیونگ: بپرس
ا/ت: چرا منو آوردید اینجا؟
تهیونگ: چون پدرت ۲۰ ملیون دلار از ما گرفت ولی وقت زمانی باید پس میداد نداد و الان گمو گور شده
ا/ت: من وقتی ۶ سالم بود پدرم رو از دست دادم( بغض)
تهیونگ: خودت بیشتر از این خسته نکن دختر جون بگو دیگه ( جدی )
ا/ت: اصلا چرا نمیرید خونم شناسنامه من رو بیارید ببنید دروغ میگم یانه
تهیونگ: آبرو هاشو بالا داد و گفت مطمئنی
ا/ت: اره
تهیونگ: باشه
زنگ زدم به یکی از بادیگارد ها و گفتم که برن خونه اون دختره شناسمه شو بیارید
بادیگارد: چشم
چند ساعت گذشت و اون دختره یواش و اروم که من نفهمم گریه میکرد جونکوک و یونگی برگشتن
جونکوک: چرا شناسنامه شو خاستی
تهیونگ: لازم دارم
جونکوک: چرا (جدی)
تهیونگ: بعدا میگم
ا/ت: اغای تهیوووووووونگ
تهیونگ: صدام زد ( تعجب)
رفتم بالا سریع در اتاق رو باز کردم داشت با تمام قدرت گریه میکرد
ا/ت: درد هق دارم هق
تهیونگ: نمیدونستم چیکار کنم برا همین رفتم کنارش نشستم و با دستم شروع کردم به ماساژ دادن شکمش نمیدونم چرا هیچوقت دلم به حال هیچکس نمی سوخت ولی نمیدونم چرا خود به خود رفتم شکمش رو ماساژ بدم
یونگی اومد داخل..................
شرت ها ۱۵ تا لایک
و۵ تا کامنت 😁
دوستون داااااااااااااارم🖇️💜
۴۷.۲k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.